یادمه اولین بار که رفتم کربلا. هنوز صدام دادگاهی نشده بود. با چند عراقی در حرم حضرت عباس صحبت می کردم. یکی از اونها گفت اگر الان صدام در کشور بود و عواملش بر سر قدرت بودند و می دیدند ما با یک زائر ایرانی حرف میزنیم زنده زنده دفنمان می کرد.
یادمه یکی از معلمانمان از خاطرات جنگ می گفت: وقتی به ابتدای یکی از شهرهای جنوب ایران که توسط بعثی ها اشغال شده بود و تازه آزاد شده بود رسیدیم دیدیم پیرزنی را که از کهولت سن گیسهایش از سفیدی به سرخی نزدیک شده بود را لخت مادرزاد با گیسهایش از یک درخت آویزان کرده بودند.
دائی محمدم رو به یاد میارم که وقتی از اسارت آزاد شد حتی یک دندون توی دهنش نداشت و وقتی علت رو سوال کردم توضیح داد که وقتی نامه های شما از طرف کمیته بین المللی صلیب سرخ بدستمان میرسید ما را در کیسه ای میکردند و با چماق می زدند. و یک روز یکی از همین چماق ها تمام دندانهایم را در دهانم خورد کرد
آقای فولادی از بچه های لشکر17 رو به یاد میارم که وقتی سرفه های شدیدش شروع میشد من وحشت میکردم که نکنه الان شهید بشه.
اگر بخوام ادامه بدم باید امروز رو مرخصی بگیرم.
فقط میدونم خوشحال کننده ترین اس ام اسی که دریافت کردم خبر اعدام صدام در ساعت 6:30 صبح امروز بود
من هم به نوبه خودم به همه خانواده های شهدا و اسرا و جانبازان و همه مردم ایران تبریک میگم
|